پیرمرد داشت زیر بار قالیچه‌‌ای که در دستش بود نفس‌نفس میزد. انگار که فرشته نجاتی را دیده باشد ناگهان به طرف من آمد و قالیچه را سمت من گرفت:
–ببخشید آقا من بیماری قلبی دارم میتونید اینو تا سر اون چراغ بیاری؟
+آره باشه چرا نیارم؟!
قالیچه را گرفتم و چند قدم بعد که نفس پیرمرد آرام‌آرام بالا آمد شروع به سوال کردن از من کرد:
–دانشجویی؟
+آره
–چه رشته ای؟
+اقتصاد
–خدا خیرت بده ایشالّا یه روز وزیر اقتصاد این مملکت بشی!
+خخخخ
–فعلاً که این ریش و پشمیا جاتونو "تصرف عدوانی" کردن!
این را که گفت نخواستم چیزی را به روی خودم بیاورم. لبخند را در چهره‌ام نگه داشتم اما همچنان بغضی در ته گلویم مانده بود. می‌خواستم بگویم:
"آخر پیرمرد! مشکلت با ریش و پشم اینهاست؟ مگر نسل تو و امثال تو نبودید که افتادید پشت سر اینها و آن شاه بی‌ریش و پشم و همه آن وزیران فکل کراواتی‌اش را بیرون انداختید؟ مگر شما نبودید که تنها رهبران غیر ریشوی این انقلاب(نهضت آزادی) را به فلاکت افکندید و همه را دسته جمعی مجبور به استعفا کردید؟ مگر تو و امثال تو نبودید که روزگاری در همین خیابان ها عربده می‌کشیدید "بازرگان بازرگان پیر خرفت ایران"؟ مگر تو و امثال تو نبودید که.
این همه سال را کجا بودی پیرمرد؟ این ریش و پشمی ها یک شبه حاکم زمین و زمان شده‌اند؟ نه آقاجان کسی این مملکت را تصرف عدوانی نکرده! شما بودید که سند شش دنگش را به نام آقایان زدید. حال برای ما چه آورده‌اید؟ دعای خیر؟ پیش کش خودت پیرمرد"
در همین حال و احوال بودم که به مقصد رسیدیم. پیرمرد جایی را نشان داد و قالیچه را همانجا گذاشتم.
–بمون حالا یه چایی بخور!
+نه حاج‌آقا کلاس دارم.با اجازه

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

معرفی کالا فروشگاهی کلینیک مددکاری اجتماعی آیندگان موبیگو دستگاه تصفیه آب خانگی چت روم فارسي - الکسا چت آقاي تبليغ|تبليغ رايگان|آگهي رايگان|تبليغات اينترنتي رنگین کمان آقامحمدحسن عبدالرحیمی