۱—این جمله منسوب به فئودور داستایِوسکی نویسنده معروف روس است:«اگر خدایی وجود نداشته باشد آنگاه همه چیز مجاز میشود.»
۲—اسلاوُی ژیژک(Slavoj Žiek) فیلسوف مشهور اهل اسوونی در جایی (01:30:21) از مستند «ژیژک و ایدئولوژی پنهان در سینمای هالیوود» درباره این جمله نقل شده از داستایوسکی میگوید:«این جمله به سادگی اشتباه است. حتی نگاهی مختصر به تنگناها و اوضاع نامساعد امروز ما به روشنی این را میگوید که اگر خدا وجود داشته باشد٬ آنگاه همه چیز مجاز است(و نه برعکس). خصوصاً برای آنهایی که نه تنها به خدا باور دارند بلکه خود را همچون ابزار و وسیله اعمال مستقیم فرامین الهی میپندارند.» او البته گستره این موضوع را محدود به بنیادگرایان مذهبی نمیداند و معتقد است:«هر شکلی از توتالیتاریسم و دیکتاتوری نیز این گونه عمل میکند. حتی اگر به عنوان آتئیست ارائه شود یا خود را ارائه کند. مثلاً استالینیسم.»
معلم جغرافی ما آدم جالبی نیست. از اولین جلسه ای که کلاس ما اومد (دو سال قبل) با من رابطه خوبی نداشته و منم واقعاً ازش خوشم نمیاد. نمیدونم چرا ولی تکتک حرکاتش برای من یجورایی حال به هم زن بود و تابحال هم خیلی تفاوتی نکرده.
ادامه مطلبهیجده سال گذشت. نمیدونم چرا ولی برخلاف چیزی که معمولاً میگن ردشدن این هیجده سال اصلاً برای من شبیه یک چشم به هم زدن نبود. فکر میکنم تو این هیجده سال اندازه چند برابر سن خودم پیر شدم و صادقانه بگم اگه قرار باشه بقیهاش هم اینطوری بگذره فکر نکنم خیلی دَووم بیارم.
از آخرین مطلبی که تو این وبلاگ نوشتم حدود دو ماه میگذره. دو ماه ننوشتن برای هر وبلاگی معنی جز مرگ نداره. دو ماهی که توش اتفاقات زیادی برام افتاده٬ اما هیچکدوم بهانهای برای ننوشتن نیستن.
شاید از اولش هم میدونستم من آدم مناسبی برای وبلاگ نوشتن نیستم. من تقریباً هیچوقت نمیتونم یه کار جدی رو به طور مستمر و دائمی بدون اینکه زور بالای سرم باشه انجام بدم. باید اعتراف کنم من یه آدم بینظم از زیر کار دررو اَم؛ اما این وبلاگو با امید و اشتیاق زیادی ساختم. بعد از این به خودم و خواننده های احتمالی این وبلاگ تعهّد میدم هر ماه حداقل یکی دو تا پست تو این وبلاگ گذاشته بشه.
خوشحال میشم دنبالم کنید.
این متن را مدتی قبل از اینکه برای ثبت نام رشته اقتصاد دانشگاه علامه طباطبایی مراجعه کنم مینویسم. زمانی که از آزمون سمپاد قبول شده بودم عدهای را میدیدم که با شوق و ذوق وصفناشدنی تصور میکردند ۶ سال دیگر در را در بهشت زندگی خواهند کرد و اساساً بهخاطر همین وعدهها بوده که درس خوانده بودند اما من بخاطر سابقه حضور برادرم در سمپاد میدانستم چیزی که در انتظار ماست نهایتاً چیز دندانگیری نخواهد بود و گذر زمان هم نشان داد که حق با من بود. هنگامی که میخواستم تغییر رشته بدهم هم چیزهایی درباره وضعیت محل تحصیل آیندهام نوشتم و همینجا منتشر کردم که طبق تجربه شخصیم اغلب آنها درست از آب درآمدند. حالا براساس چیزهایی که شنیدم و احساسی که دارم میخواهم پیشبینی هایی درباره آنچه در دانشگاه خواهم دید بنویسم تا بعدها ارزیابیشان کنم:
۱— آنچه خواهیم دید عبارت است از یسم و بیسوادی. بیش از پنجاه درصد دانشجویان (بخصوص دخترها و کسانی که از رشته های غیر انسانی آمدهاند) هدفی جز کسب شأن اجتماعی و کورکردن چشم فلان کس و بهمان کس یا تخلیه عقدههای جنسی در دانشگاه ندارند و چون رتبهشان به پزشکی و حقوق و روانشناسی و مدیریت مالی یا رشته های تاپ مهندسی نرسیده راهی رشتههای دیگر مثلاً اقتصاد شدهاند. البته در تهران بودن دانشگاه هم نقش مهمی در ورود حضرات مستطاب به اقتصاد علامه طباطبایی دارد. به این ترتیب تصور میکنم همکلاسی های دوره دانشگاه صرفاً نسخه مدرنتر و البته مبتذلتر همکلاسیهای سال آخر دبیرستان باشند نه چیزی بیشتر.
۲— ریاضیها و تجربیها به خاطر توانیشان در حل مسائل ریاضی به انسانیها فخرفروشی خواهند کرد. اتفاقاً به همین دلیل هم ظرفیت ورودی اقتصاد از رشته انسانی را در تمام دانشگاه ها کاهش دادند و ورودی از ریاضی را افزایش. باید از همین الان به فکر تقویت پایه ریاضیم باشم تا در آینده به مشکل نخورم.
۳— در هر رشتهای طبیعتاً عده قلیلی اهل دانش باید حضور داشتهباشند تا جور بیسوادی عده کثیری شبهدانشجو را بکشند. به شخصه سعی خواهم کرد یکی از اینها باشم و هرچه میتوانم این افراد اقلیت را در دانشگاه پیدا کنم و بیاموزم و بیاموزانم. امیدوارم بین اساتید هم افراد اهل دانش واقعی را بتوانم پیدا کنم. هرچند تصور میکنم پیداکردن اساتید اهل علم بهاندازه پیداکردن دانشجویان اهل علم سخت باشد.
۴— وضعیت ی و اقتصادی جامعه به سویی میرود که دوگانه ی برانداز-مدافع نظام در جامعه تقویت شود. در این شرایط شخصاً قائل به وجود هیچ دوگانهای در جامعه و میان تمداران نیستم و به معتقدم اعمال و تهای تکتک تمداران و افراد را باید به صورت جزئی بررسی و نقد کرد. فعالیّت ی دومین اولویت من در دانشگاه بعد از کسب دانش خواهد بود. در این مسیر اگر عضویت در تشکلی به فعالیّت های من کمکی بکند یقیناً از عضویّت در آن امتناع نمیکنم. در میان اساتید هم اگر کسی سابقه اجرایی داشته باشد قطعاً تیغ نقد من دربرابر این افراد برّان خواهد بود.
پ.ن: بخشهایی از متن که درباره خودم نوشتهام آرمان و آرزوهایی هستند که تمام سعیم را برای تحققشان به کار خواهم برد و از این منظر مقداری با پیشبینی هایی که درباره دیگران انجام دادهام متفاوت اند. به امید آنکه کامیاب باشم.
حوادث روزهای اخیر برای تمام ما ایرانیان با هر نقش و هویتی که در جامعه داریم یک پیامد مشترک داشته است و آن "حال بد" ما یا حتی "نفرت" از خود، کشور، حاکمان و یا حتی مردم و اطرافیانمان بوده است. منکر این نیستم که من هم از این پیامدها تاثیر پذیرفتهام اما ذکر نکاتی که رسانه ها معمولاً به آنها نمیپردازند در این موقعیت زمانی و برای تسلی دادن به خاطر افسرده ما ایرانیان خالی از لطف نیست:
۱— ما تقریباً در بهترین وضعیت خود در طول تاریخ قرار داریم. حداقل در یکی از بهترین های آن. نباید فراموش کرد که در کشوری زندگی میکنیم که تنها صدسال پیش بر اثر قحطی بزرگ جنگ جهانی اول یک سوم جمعیت مملکت تلف شدند. در کشوری زندگی میکنیم که کمتر دورهای را در طول تاریخش دیده که سی سال متمادی در آن بدون جنگ داخلی و اشغال خارجی طی شده باشد. یک هزارم رنجی که نیاکان ما ۸۰۰ سال پیش در مواجهه با حمله مغول دیدهاند برای ما قابل تصور هم نیست. لحظهای خود را به جای نیکانتان بگذارید: یک قوم وحشی از ناکجاآباد ناگهان به مملکت هجوم میآورند و ۵۰٪ جمعیت کشور را از دم تیغ میگذرانند و بعد از این همه وحشیگری چند صد سال هم بر کشور مسلط میمانند. چه باید بکنید؟
۲— ما نسبت به خودمان بهترین هستیم چیزی که خیلی کشورها نیستند. اما مشکل از جایی شروع میشود که ما نسبت به دیگران مقایسه میشویم. ما رتبه ۹۸ را در شاخص gdp سرانه در جهان داریم حال آنکه همین مقدار از سرانه gdp (حدود ۵۰۰۰ دلار) در تمام تاریخ قبل از ۵۰ یا ۶۰ سال اخیر قابل تصور هم نبود. ما خوششانس هستیم که در این برهه از تاریخ ایران زندگی میکنیم اما اغلب ما احساس رضایت از زندگی خود نداریم. چرا؟ توقعات ما بالا رفته است. این اتفاق، اتفاق بدی نیست اما به شرطی که به همان میزان که توقعات ما برای داشتن رفاه اجتماعی بالاست، تلاش ما هم برای رشد اجتماعی و فردی ما بالا باشد. آیا ما بیش از گذاشتگانمان تلاش میکنیم که انتظار رفاهی بالاتر از آنان برای خود هستیم؟ مسئولیت اصلی سعادت یا شقاوت هر ملتی برعهده تکتک آحاد همان ملت است. ریزهخوری از سفره دیگر ملتها را که همه بلدند!
۳— نکته مهمی که نباید در هیاهوی رسانهای این روزها فراموش کرد منفیبافی همیشگی ذهن ماست. ذهن ما همیشه تمایل بیشتری به شنیدن اخبار منفی دارد اما تجربه ثابت کرده که در هر موقعیت بدی همواره احتمال وقوع وضعیت بدتری در زندگی فردی و اجتماعی ما وجود دارد. خصوصاً در کشوری مانند ایران که اتفاقاً پیشبینی های منفی هربار صحیحتر از بار قبلی از آب در میآیند. زندگی در ایران همواره سخت بودهاست. باید باور کنیم شادی در درون انسانهاست. منظورم آن نوع صوفیگری های انزواگرایانهای که در تاریخمان هم مدتها حضور جدی داشته نیست بلکه منظورم بیشتر چیزی شبیه آنچه محسن نامجو در اینجا میگوید است.
۴— از یاد نبریم ایران فقط آنچه "امروز" در اخبار و رسانه ها بازتاب داده میشود نیست. در کنار تمام فجایعی که اینروزها درباره ایران گزارش میشود نباید زیبایی های تاریخی و فرهنگی این مملکت را از یاد برد. هویت ایران پیش از همه این اخبار فاجعهآمیز شاهنامه فردوسی است. ایران حافظ است. ایران سعدی است. ایران مولوی است. ایران هویتی فرهنگی است که قدمت آن به بلندای تاریخ نخستین تمدنهای بشری در جهان است و تا همین امروز جاری و ساری باقی مانده است. باید در ایران مانده باشیم و جانمان در فرهنگ این آب و خاک ریشه دوانده باشد تا در گذر تندبادها به این راحتی ها از جا کنده نشویم.
۵— هزینه ای که کشور ما در تاریخ معاصر خود در حال پرداختن آن است آنقدرها هم بیهوده نیست ایران چهارراه تمدنها بوده و زندگی در ایران آنگونه که نوشتم هیچگاه آنقدرها آسان نبودهاست. فارغ از این مورد ما هزینه عقبماندگی تاریخی خود نسبت غرب را پرداخت میکنیم. سیر تاریخی توسعه ما حدود صد سال است که آغاز شده درست است که ملتهایی نسبتاً شبیه به ما اما با عملکردی بهتر وجود دارند اما بدتر از ماها هم کم نیستند. سوال اینجاست که آیا نفرت از وطن بوده که آنان را در حرکت به سوی توسعه یاری کرده است یا ستیز و دشمنی با آن؟
تا زبرِ خاکی ای درخت برومند
مگسل از این آب و خاک رشته پیوند
مادر توست این وطن که در طلبش خصم
نار تطاول به خاندان تو افکند
هیچت اگر دانش است و غیرت و ناموس
مادر خود را به دست دشمن مپسند
تاش نبرده اسیر و نیست بر او چیر
بشکن از او یال و برز و بگسل از این بند
ورنه چون ناموس رفت، نام نماند
خانه نماند چو خانواده پراکند
خانه چو بر باد رفت، خانهخدا را
خانه نمانَد به ده، به جان تو سوگند.
ادیبالممالک فرهانی
دکتر رمضانعلی مروی استاد درس اصول مبانی اقتصاد اسلامی این ترم ماست. از سوابق و تحصیلات ایشان اینگونه برمیآید که فردی نسبتاً آزاداندیش و بهروز باشند. در جلسه اول کلاس ایشان شروع به مطرح کردن سوالات زیر در رابطه با اقتصاد اسلامی کردند تا بازخورد بگیرند و بر طبق آن روش تدریس خود را در این ترم انتخاب کنند:
۱— آیا اگر این درس اختیاری بود کماکان آنرا میگرفتید؟ چرا؟
خیر زیرا معتقدم علمی به نام اقتصاد اسلامی وجود ندارد و بالاجبار و به علت نفوذ ایدئولوژی در ساختار علمی کشور ما در چارت آموزشی ما گنجانده شده است.
۲— به نظر شما آیا اقتصاد اسلامی وجود دارد؟ اگر جوابتان بله یا خیر است دلیل را بنویسید.
علمی به نام اقتصاد اسلامی وجود ندارد زیرا علم ویژگی جهانشمولی دارد اگر علم اقتصاد اسلامی وجود داشت امروز باید در دانشگده های معتبر اقتصاد دنیا تدریس میشد. به نظر من علم اقتصاد اسلامی بیشتر وسیلهای برای ارتقای اساتید و مدعیان آن در ساختار فاسد علمی و آموزشی کشور ماست تا یک علم. چند مسئله علمی وجود دارد که سایر شاخههای علم اقتصاد توانایی پاسخگویی به آنرا نداشته باشند و علمی به نام اقتصاد اسلامی توانایی پاسخگویی به آنرا داشته باشد؟
۳— انتظار دارید چه مطالبی در این کلاس به شما تدریس شود؟
بستگی به بینش استاد دارد میشود همان حرفهای همیشگی و کلیشهای درباب احکام اقتصادی اسلام و نقد نظام سرمایهداری و سوسیالیسم را تدریس کرد یا با مطالعه تکست های کسانی که ادعای اقتصاد اسلامی دارند به ارزیابی انتقادی آنها پرداخت.
۴— چقدر این کلاس برای شما جدی است و تصمیم به وقت گذاشتن برای آن دارید؟
بستگی به روش استاد دارد. اگر به روش کلیشهای پیش برویم بسیار کم و اگر به روش دوم پیش برویم ۳ یا ۴ ساعت در هفته.
۱۱۳ سال از زمان تشکیل اولین مجلس شورای ملی در ایران میگذرد. در تمام این ۱۱۳ سال کم و بیش مجلس در ایران جز مواقعی استثنایی نقشی قدرتمندتر کارامدتر یا مفیدتر از مجلس فعلی ما نداشته است. به عقیده من ۱۱۳ سال به اندازه کافی طولانی است تا بیفایدگی و ناکارامدی و اضافی بودن نهادی به نام پارلمان را در ساختار قدرت ایران به اثبات رسانده باشد. علل اصلی این ناکارامدی:
فقدان حاکمیت قانون در کشور
عدم شکلگیری فرهنگ دموکراسی و تحزب
عدم وجود تشکیلات اداری کارامد در ایران
و به عبارت دقیقتر عدم شکلگیری دولت به معنای واقعی و مدرن کلمه در ایران است
وقتی حکومت قانونی وجود ندارد چه فرقی میکند چه کسی قانونگذار باشد؟ مجلس در ایران بنگاه بزرگی برای تقسیم رانت مابین ۲۹۰ نفر حال چه این ۲۹۰ نفر نماینده واقعی مردم باشند چه نباشند.
اما درباره تحریم انتخابات:
بهتر است کمی واقعی تر به فضا نگاه کنیم. چند جنبش ملی و موفق در طول تاریخ معاصر ایران وجود دارد که این دومیش باشد:
مشروطه؟
نهضت ملی شدن نفت؟
انقلاب ۵۷؟
اصلاحات ۷۶؟
۸۸؟
براندازی جمهوری اسلامی؟!
تحریمکنندگان هیچ جایگزین مناسبی برای جمهوری اسلامی ندارند. اکثر کسانی که امروز دم از تحریم انتخابات میزنند همان هایی هستند که سال ۹۶ به رای دادند. کسانی که چهل سال است «همیشه در صحنه»های مختلف حضور داشتهاند و امروز از خواب غفلت چهل ساله بیدار شدهاند! کسانی که چهل سال است فریب امثال و جمهوری اسلامی را میخورند چه تضمینی وجود دارد فردای براندازی فریب امثال رضا پهلوی، چپ های ماریجوانایی، تجزیهطلبان و دیگر پوپولیست های احتمالی را نخورند؟
پ.ن: برای جلوگیری از سوءاستفاده از برگه رایم روی آن مینویسم "نه به برگزاری انتخابات در ایران"
حوالی ساعت ۷ بعد از ظهر بود کنجکاو بودم ببینم چند ساعت تا لحظه تحویل سال باقی مانده. "ساعت ۷ و ۳۰ دقیقه و ۳۰ ثانیه". لحظهای به خودم آمدم و از ترس به خودم لرزیدم. فقط نیم ساعت به تحویل سال مانده و تو ماندهای و سیل این همه کار باقی مانده و ناتمام که روی هم انباشته میشوند. یک آن به خودم آمدم و تاریخ نوشته شده کنار ساعت را خواندم: روز یکم فروردین ۱۳۹۹. نفس راحتی کشیدم. ساعت هفت صبح فردا سال تحویل میشود نه هفت بعد از ظهر امروز. نمیدانم چرا دیگر آن اضطراب قبل را نداشتم. چه تفاوتی به حال من میکند؟ چه هفت صبح فردا چه هفت بعد از ظهر امروز.درنهایت من میمانم و سیل این همه کار باقیمانده و ناتمام که روی هم انباشته میشوند.
درباره این سایت